مسیر اشتباه
مسیر اشتباه
دانه را دیدیم و پا در دامگاه انداختیم
پای خود را در مسیری اشتباه انداختیم
گرم و پر احساس بودیم و شبیه کودکی
عقل را در بزمِ سودایِ نگاه انداختیم
فکر میکردیم صبح آمد ولی نه ،،اینچنین
صبحِ خود را زیرِ تیغِ شامگاه انداختیم
،نه، نگفتیم و به ،آری، آتشی افروختیم
شعله را در خرمنِ انبار کاه انداختیم
گفتنِ ، آری ، در اینجا سودِ بی پایان نداد
بر سرِ خود با دو دستِ خود کلاه انداختیم
دیده را بستیم و راه وچاه را نشناختیم
با دو چشمِ بسته خود را قعرِ چاه انداختیم
این سیه مستی زِ ما بود و گناه خویش را
گردنِ انگورهای بی گناه انداختیم
آن زمان بازنده ی شطرنج خود بودیم که
شاه را زیرِ سُمِ اسب سیاه انداختیم
ماتِ آنروزیم و بهرِ دادنِ تاوانِ آن
طالعِ خود را به چاهِ اشک و آه انداختیم
طاقتِ مهتاب دیدن در سپهرِ ما نبود
از سیاهی ها حجابی رویِ ماه انداختیم
#سپهر
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺