دوباره تنهائی (عاشقانه )
دوشنبه, ۳ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۲۴ ب.ظ
آنکه سنگم به سینه اش می زد
عاقبت رفت و بی خیالم شد
رفته او تا دوباره تنهائی
همدمِ شامِ بی زوالم شد
نیمه ی شب ، تا سحرگاهان
مانده بودم به سجده ی عشقش
شاد بودم زِشادیِ آنکس
که مرا بهترینِ عالم بود
او که آمد ، حرام شد بر من
گریه و غصه ها و خونِ جگر
کاش می بود ، چونکه بعد از او
اشک و خونِ جگر حلالم شد
فصلِ پاییز و آذر و یلدا
هر سه رفتند و مانده ام تنها
بعد از آن هم سکوت و سرما بود
که درین بی کسی وبالم شد
غصه ها هم یکی یکی آمد
غنچه ی خنده بر لبم خشکید
ساغرِ اشک و جام خون آلود
هدیه ی یارِ بی مثالم شد
آسمان می گریست در آن شب
چون سپهر دلم بهاری شد
ماهِ نو هم گرفت از آنکه
طاقِ ابرویِ او هلالم شد
بغض آمد ، دوباره تنهائی
گریه آمد برایِ رسوائی
از کجا آمد او ؟ چرا می رفت ؟
چه جوابی ؟ بر این سوالم شد ؟
#سپهر
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
۹۷/۱۰/۰۳