گنهکار
جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۳۶ ق.ظ
آنکه سرمست زِ مینایِ شرابش بودم
سالها معتکفِ چشمِ خرابش بودم
بر سرم نیست هوایِ می و میخانه ولی ..
روز و شب در هوسِ جرعه ی نابش بودم
دلِ بی تابِ مرا برده به دارِ زلفش
همچو حلاج گرفتارِ طنابش بودم
دیده می گفت : ندیدست چنین تازه گلی
بِسترم گفت که سر مستِ گلابش بودم
دلق و سجاده رها کرده ام از شوق وصال
صد گنه کردم و در فکرِ ثوابش بودم
نورِ مهتاب و سپهرم همه از دولت اوست
بی سبب نیست که من در تب و تابش بودم
همه تقصیر از او بود ، که شاعر ماندم
ور نه تسلیمِ خداوند و کتابش بودم
#سپهر
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
۹۷/۰۶/۰۹