رجعت
رجعت
من از دیوانگی ، دیوانه بودن را نمی خواهم
زِ جمعِ عاقلان ، بیگانه بودن را نمی خواهم
نه بزم عشق می خواهم ، نه سوزِ قامتِ شمعی
بدونِ بال و پر ، پروانه بودن را نمی خواهم
نه شیرین و نه فرهاد و نه کوه بیستونم من
زِ عشقِ پاک هم ، افسانه بودن را نمی خواهم
من از همخانگی ، دلبسته بودن را نفهمیدم
من از دلبستگی همخانه بودن را نمی خواهم
من از شوق چلیپایی ،مسیحا می شوم آخر
صلیبِ عشق یا ، مستانه بودن را نمی خواهم
غروبِ عصر شیطان و طلوعِ طلعت حقم
درین وادی فقط ، فرزانه بودن را نمی خواهم
قیامِ سرو می خواهم ، که باشم تکیه ی آهی
زِ معشوقی دگر ، همشانه بودن را نمی خواهم
منم یک قطره ی باران ، که می زد در دلِ دریا
من از پاکی فقط ، دردانه بودن را نمی خواهم
چو سوزِ عود باید قامتِ خود را فرو ریزم
من از این سوختن ، ریحانه بودن را نمی خواهم
سپهرم ،، جامه ی رجعت ، بجانِ خویش پوشیدم
من از مردانگی ، مردانه بودن را نمی خواهم
اگر تخت شهنشاهی ، دهندم بی حضور تو
گدایی بِه ، من این شاهانه بودن را نمی خواهم
#سپهر
🌺🍃🌺